دل بیقراری های جمعه

 

ما مستمع هفتگي  ِ مختاريم

هرجمعه كه روضه ميشود مي باريم

با ذكر لثارات الحسين مهدي

مرهم به دل زخمي يمان مي ذاريم

 

 

السلام علیک یا اباصالح المهدی «عج»

 

امشب دوباره میخواهم با گل ناز فاطمه سخن بگویم

 

راستی وعده هر جمعه شب ماست که با دوستان دور هم جمع می شویم اگر دل دریایی دارید و چشمهایتان حال باران دارد به ما بپیوندید که مشتاق دیدار شماییم.

کسانیکه تمایل به حضور دارند نظر خصوصی بگذارند و شماره بدهند تا آدرس را دریافت نمایند.

 

« با حضور مداح جوان قاطولی»

 

 

انار چینی

 

با خواندن خاطره ای از وبلاگ قاطولی( با نام مستعار)  من هم یاد انار چینی باغ پدربزرگم افتادم. البته ما از سمت قاطول امامزاده وارد باغ می شدیم که از میان باغ عمو اسلامی و دایی یعقوب می گذشتیم و به باغ می رسیدیم. ما اون موقع بچه بودیم. خیلی هم ذوق داشتیم. خوش خوشانمان بود. چون هم باغ شلوغ می شد و در کنار کار. بازار خنده و شوخی و بخور بخور به راه بود هم خانه بابا حاجی شلوغ بود. بلوایی به پا می شد.

اول که وارد باغ می شدیم کیسه هایی که قرار بود انار در آن ریخته شود را کناری می گذاشتیم. چشممان به دست بزرگ ترها بود که ببینیم چکار میکنند. آنها شاخه ها را پایین می کشیدند و انار ها را می چیدند و به دست ما میدادند تا در کیسه ها بریزیم. همیشه مواظب بودند که انارهای سالم را نخوریم. مدام می گفتند ترکیده ها را بخورید. ما هم نمیدانستیم آن همه اشتها را از کجا می آوردیم آنقدر انار میخوردیم که دل درد می گرفتیم.

هر چند بزرگترها هم از ما کم نمی آوردند. یادم هست برادر و عموی کوچکم میرفتند روی دیوار باغ و ۴ تا می چیدند ۱ دانه میخوردند. همیشه هم بابا مچشان را می گرفت.

دوران خوبی بود. خیلی خوش می گذشت.

وقتی انارچینی تمام می شد عموی کوچکم با فرغون کیسه های انار را به خانه بابا حاجی می برد و ما هم مثل جوجه های  اردک که دنبال مادرشان راه می افتد دنبالش می رفتیم.

 ورودی خانه بابا بزرگ تا حیاط دالانی بود که جلوی درش سرازیری بود و برای عبور موتور ساخته شده بود و کنارش دو ردیف پله بود برای رفت و آمد. از باغ یا بیرون که بر می گشتیم آنجا سرعتمان را زیاد می کردیم و از سرازیری به پایین می دویدیم و میرسیدیم ته حیاط.که تازه آنجا بوی هیزم را احساس می کردیم.

ته حیاط. مادربزرگ پارچه های ضخیمی را پهن میکرد . تشتها و لگن های رویی و مسی را آنجا کنار هم میگذاشت با چند تا چوب کلفت. انارها را با کمک رن عمو ها و مامان و بعضا بچه های دیگر به قول محلی ها. دان میکردند. دانه های انار را از پوست آن جدا میکردند. ما بچه ها هم به حد توانمان یاری می رساندیم.  وقتی هم که خسته می شدیم شیطنت میکردیم.

دست آخر هم مردها آب انارها را با مشقت فراوان می گرفتند و حالا نوبت خانمها بود که رب انار بپزند. که آن هم قصه مفصلی دارد.

تا درودی دیگر بدرود.

من بچه قاطولم و عاشق خاک آن....

 

روزهای شادی را داشتیم. شوق دیدن قاطول ما را می کشت. عاشق این بودیم که مدرسه مان صبحی باشد  و بتوانیم بعداز ظهر ۵ شنبه برویم قاطول خانه بابا بزرگها و تا جمعه شب انجا بازی کنیم. یادم هست با خاله ام خیلی جور بودم. عاشق پدربزگهایم بودم. عاشق تنوری بودم که مادر بزرگ جمعه ها صبح در آن نان می پخت. وقتی بابا یا عموجان برای روشن شدن تنور هیزم شاخه های انار می آوردن انگار عروسی مان بود. خوشحال  میشدیم. دور تنور جمع میشدیم انگار در مدرسه نشسته ایم. منتظر بودیم اتش تنور خاکستر شود و مادر بزرگ با تشت مسی خمیر روی تنور بنشیند و دستش را به دیواره اش بکوبد.

برای همه ما نوه ها به تعداد خمیر های کوچک جدا میکرد و دستمان میداد تا شکلی به آن بدهیم و برایمان بکوبد به دیواره تنور. چه ذوقی داشتیم.

هر وقت بابا بزرگ با بیلی که به دوش داشت از سر زمین بر میگشت خوشحال و خندان به طرفش می دویدیم و از سرو کولش بالا می رفتیم.حیف که دیگر نیست.

عاشق خانه پدربزرگ مادری بودم با درختان انار و انجیر و گلهای زیبایش. عاشق گربه ای بودم که پوست پلنگی داشت و مدام پشت پنجره نشسته بود و منتظر لقمه ای غذا چشم به درون خانه میدوخت.

 عاشق پشت بام کاهگلی بودیم. عاشق چهارشنبه سوری هایی که در قاطول داشتیم.

عاشق برجن. قاطول بالا. مسجد. قاطول پایین. خرابه شهر . آب انبار. عاشق تک تک کوچه های قاطولم.

یادم می آید با دختر عمو و پسر عموها به عشق لواشک های مغازه عمو یوسف زحمت آوردن آب را از آب انبار قبول میکردیم. آخر آب انبار نزدیک مغازه اش بود.

 چقدر با دیدن آن خانه های قدیمی خالی دلم میگیرد. هنوز اتاق مهمانی که به تالار مشهور بود با تنی چاک چاک از زخم زمانه پا برجاست.ترکهایش درد دارد. باغچه کوچک پر از علف هرز شده است. باغچه بزرگ خانه بابابزرگ چیزی غیر از درخت های خشک انار باقی نمانده. انگار از اول هیچ کس نبوده. گرد غریبی روی آنها نشسته است.

خیلی ها رفته اند.اما خاطراتشان همراهمان است. نجاری آقای اسدی هنوز درش بسته است اما من از پشت همان درهای بسته می بینمش که دارد سوهان به چوب می کشد نگاهی میکند و دوباره سرش را پایین می اندازد و تن چوب را صیقل می دهد.

نوه عموی مرحومم را در کوچه های قاطول می بینم که با من احوالپرسی میکند. خجالت میکشد و می رود که اکنون تن نحیفش را با غم بسیار به خاک سپردیم.

زن دایی بابا را روز اول عید می بینم که حلوای کنجدی تعارف میکند. مزه نان تافتون خاله خدیجه را فراموش نکرده ام. خیلی ها را فراموش نکرده ام.خیلی برای آن روزها دلم تنگ است خیلی.سر از کار روزگار در نمی آورم.

به خودم قول داده ام روزی آن خانه ها را سر و سامان بدهم هر چند مثل اولش نخواهد شد. آدمهایش یکی یکی دارند می روند.

 

 من بچه قاطولم و عاشق خاک آن....

  عكس تزييني است

نمای داخلی صحن امامزاده قاطول

 

مرگ یک عزیز

 

چهارشنبه ۲۱/۲/۹۰ جوان قاطولی ای دیگری از میان ما پر کشید. ساعت ۴ بعد از ظهر خاک پیکر پاکش

را در بر گرفت.

امروز مصادف با ۵ شنبه ۲۲/۲/۹۰ ساعت ۴ بعدازظهر مراسم ختم و هفت مرحوم در مسجد قاطول برگزار می گردد. سپس به سوی مزارش رهسپار می شویم.

روحش شاد و با جوان کربلا محشور شود ان شاء الله و به خانواده ایشان تسلیت می گوییم و برایشان از خداوند متعال صبر جمیل خواستاریم.

التماس دعا

 

یکی از جوانان قاطول که کمتر از ۲۵ سال سن دارد مدتی  است که درگیر بیماری سرطان است. امشب با خبر شدیم حالش وخیم و به بیمارستان انتقال داده شده. الان هم در آی سی یو بیمارستان امام بستری است و حال عمومی خوبی ندارد. 

برایش دعا کنید.

 

مراسم نوروز در قاطول

 

- مراسم قبل از سال تحویل:

۱- نظافت:

چند روز قبل از عید خانمها شروع به تمیز کردن محیط زندگی خود می نمودند.فرشها و لباسهای شسته میشد. همه وسایل زندگی جابجا و محیط گردگیری می گردید و در یک کلام همه جا زیبا می گشت.

۲- خرید لباس نو:

سالی یکبار ان هم قبل عید نوروز لباس می خریدند که مخصوصا برای بچه ها لذت بخش و جالب بود.

۳- کاشتن سبزه:

با وجود سرسبز بودن طبیعت و صحرا.خانواده ها برای اینکه سرسبزی را به داخل اتاقها ببرند با دانه گیاهانی از قبیل گندم جو عدس و غیره به اصطلاح « سبزه » می کاشتند.

۴- پخت شیرینی:

انواع شیرینی خانگی از قبیل گوش فیل. حلوا کنجدی. نان قندی و کاک می پختند.

۵- چهارشنبه سوری:

غروب شب چهارشنبه سوری  آخر سال در محل باز آتش افروخته و افراد به ویژه جوانها و بچه ها از روی آتش می پریدند و این جمله را تکرار میکردند:

« زردی من از تو . سرخی تو از من»

۶-خیرات کردن:

شب جمعه آخر سال. مواد غذایی معمولا حلوا بیرون میدادند. این عمل به نام « خیرات دادن« برای مردگان مشهور بود. البته هنوز هم رایج است.

۷- شب علفه:

شب آخر سال « علفه» نام داشت. به همین جهت در آن شب سبزی پلو می پختند.

۸- سفره تحویل سال:

سفره ای وسط اتاق پهن کرده و در آن انواع شیرینی و میوه و نقل می گذاشتند. چراغی روشن و قرآن با یک کاسه آب که ماهی درون آن بود کنار سفره قرار می دادند.

۹-تحویل سال:

در لحظه تحویل سال روستا در اوج شادی بود. همه افراد از کوچک و بزرگ سرخوش و سرحال و تر و تمیز به امید سالی خوش و آینده ای روشن در جنب و جوش بودند.

 

فراز هایی از کتاب قاطول در گذر زمان / نویسنده مرحوم سید رضا طباطبائی فر+ عکس

ابنیه و آثار تاریخی قاطول

ساختمان های مسکونی قاطول اکثرا در داخل قلاع متعددی قرار داشته که به نام سازندگان یا بعدها به نام متصرفین آنها معروف گردیده است، مانند قلعه اربابی ، قلعه حاج حسینی ، قلعه حاج علی، قلعه غلام، قلعه محمودی، قلعه کربلایی محمدی و غیره.

از قلاع موجود در قاطول دو قلعه اهمیت و قدمت بیشتری دارند. اول قلعه محمودی که در قاطول پایین اولین قلعه و ساختمان مسکونی  در خارج قاطول کرد محله بوده است. ( متاسفانه فعلا عکسی از این دو قلعه ندارم  حتما در اولین فرصت عکس هاشونو میگذارم). این دو قلعه با دیوارهای قطور و برج های نگهبانی مجهز در چهار گوشه آن ارزش امنیتی زیادی داشته اند و برای زمان های نا امنی قدیم کاملا مناسب بوده به نحوی که اگر درب قلعه را می بستند و در برج ها نگهبانی داده و با وسایل آن زمان از قلعه دفاع می نمودند مانند دژ مستحکمی در برابر دزدان و راهزنان حرفه ای غیر قابل نفوذ بود. دیوارهای قطور و برج های بلند و محکم قلعه اربابی هنوز پابرجاست و درب بسیار بلند و محکم آن نیز تا اوایل قرن حاضر وجود داشت. درب قلعه حاج حسینی هنوز هم پا برجاست.

 

امامزاده قاطول

این بنا به امامزاده قاطول شهرت دارد و دو نفر از معصوم زادگان به نام علی و ولی در آن مدفونند. از تاریخ بنای امازاده م درکی در دست نیست. ساختمان  امامزاده تماما   از خشت خام با سقفی تقریبا مخروطی و دیوارهای قطور گلی است. در داخل صحن دو صورت قبر دیده می شود که قبلا در  داخل محفظه چوبی مشبکی به نام معجز قرار داشت. معجز را مرحوم استاد عبدالله نجار با وسایل ابتدائی آن زمان و بسیار ظریف ساخته بود.

در سالهای اخیر امامزاده قاطول نیز مانند سایر بناها ی تاریخی دستخوش حفاری های غیر قانونی توسط سارقان میراث فرهنگی گردیده است که معلوم نیست در حفاری ها چه سنگ نوشته هایی به یغما رفته است.

از امامزاده قاطول معجزاتی نیز نقل میکنند که تنها به یک نمونه آن که مربوط به اواخر قرن گذشته است اشاره می گردد. یکی از پیرمردان ساکن قاطول نقل میکند که یکی از خوانین مقتدر منطقه به نام نورالله خان قصد تصاحب زن زیبای شوهر داری را می نماید، شوهر این مرد مدتی در امامزاده متحصن شده و با دعا و آه و ناله از خدای خود دفع شر این ظالم را میخواهد. دعایش مستجاب می گردد و شبی نورالله خان به دل درد سختی دچار شده و از همان درد می میرد. داستان « دل درد نورالله خان» به عنوان یک ضرب المثل هنوز هم بین قدیمی های قاطول مشهور است.

 

شهدای گلگون کفن  مدفون در جوار امامزاده

شهادت مقوله ای  است که سخن گفتن از آن بسیار مشکل است و بر همین اساس شهید دارای آنچنان کرامت و مقام بالایی است که برتر از همه انسانهای معولی قرار گرفته است.

 

اسامی شهدای جنگ تحمیلی:

1-   اولین  شهید قاطول : نبی الله صفری فرزند مرحوم حاج شعبان که در تاریخ 2/1/61 در جنوب دشت عباس به شهادت رسید.

2- نصراله تفضلی فرزند عباس که در تاریخ    14/2/61 در خرمشهر به شهادت رسید. میدانی هم به نام ایشان در سال 89 در گرمسار افتتاح گردید.

3- محمود نسیمی فرزند حسین در تاریخ 13/4/62 در پاسگاه زید  به شهادت رسید.

4- رمضانعلی دارابی فرزند محمد در تاریخ 15/3/63 در بانه به شهادت رسید.

5-  داوود خاکساری فرزند گل محمد در تاریخ 24/8/64 در منطقه سردشت به شهادت رسید.

6-  جعفر هوشمند فرزند فیض اله در تاریخ 17/11/66 در الاق لو کردستان به شهادت رسید.

7- رضا کنشلو فرزند غلامحسین در تاریخ 27/11/66 در منطقه ماووت کردستان به شهادت رسید.

ضمنا تا آنجایی که اطلاعات به دست آمده از نسل قاطولی هایی که از این روستا مهاجرت کرده اند نیز پنج شهید و یک مفقود الاثر تقدیم انقلاب شده است.

 

 


 در ادامه مطلب عکسهایی از قاطولامامزاده که ۵ شنبه در تاریخ ۸/۲/۹۰ گرفته شده.

 

ادامه نوشته

عذر تقصیر

 

با سلام...

متاسفانه به علت مشغله زیاد و ناچارا دوری از گرمسار و قاطول این امکان رو نداشتم که مطلب جدیدی براتون بذارم و وبلاگ رو آپ کنم. محمد آقا هم که مدام بین گرمسار و تهران رفت و آمد میکنه و نمیتونه فعلا همکاری بکنه. منم که اینجوری. به همین علت از تمام قاطولیهای عزیز که تمایل به همکاری دارند تقاضا میشود اعلام کنند تا براشون کد کاربری و کلمه عبور اختصاص دهم.

این وبلاگ حیفه که همینجا تموم بشه. ما از روستاهای دیگه گرمسار کم نداریم. پس خواهشا اعلام امادگی کنید هر چند فقط بتونید ماهی یکبار آپ کنید.

 با تشکر میم دختری از قاطول